بهانه ای برای شروع ....

گاهی باید درد را نوشت ٬باید بارها و بارها نوشت٬ هزار بار نوشت ٬ خواند٬مرور کرد٬ درد را گاهی نباید از یاد برد ٬ برای اینکه دیگر درد را تکرار نکنی ٬ دیگر کاری نکنی که دردت بگیرد٬  

برای اینکه دوباره ٬ باز و باز ٬ دردت نگیرد .... 

 


 

روزهای پیش بود به تو فکر می کردم ٬ به خودم ٬ به فاصله میانمان ٬ به قبل تر ها ٬ به روزهایی که میان من و تو هیچ چیز نبود ٬ حتی این رگ گردن هم نبود . 

یک دل بود ٬ یک تو ٬ میان آن دل نشسته بودی ٬ هروقت هوایت را می کردم ٬ سر به دلم می زدم ٬ حسابی حرف می زدیم ٬ می خندیدیم و گریه می کردیم و بعد همه چیز آرام میشد . 

روزهای پیش به تو فکر می کردم  

به اینکه کجا گذاشتی و رفتی ٬ یک روز چشمهایم را که باز کردم دیدم دیگر نیستی ! دیگر سر جایت ننشسته بودی ٬ یک هو خانه دلم را خالی کردی و رفتی ٬ بی خداحافظی فقط رفتی .... 

آن روزها اینجور فکر می کردم ٬ فکر می کردم از دل تو هم رفتم که رفتم چون تو هم رفتی ٬ فکر می کردم خانه دلم را خالی کردی و رفتی  

بی هیچ رد پایی  

بی هیچ نشانی .... 

 این روزها به خودم بر می گردم  

میبینم تو نرفتی  

تو ایستادی و من نماندم  

تو در زدی و من در را بستم  

صاحب خانه دلم را بیرون کردم  ٬ به گمان یافتن صاحب خانه ای دیگر  

و چه بد گمان بردم .... 

این روزها در خانه  را باز کرده ام ٬ آب و جارو کرده ام ٬ حیاط را گلاب پاشی کردم   

بیا و منت بگذار بر چشمهای خسته ام که مدت هاست چشم به راه است ... 

برگرد به خانه ات  

خدای خوب من  

بگذار باز هم بنده ات باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد