جسته گریخته هایی از یک روز !


 

هیچوقت مرور هیچ خاطره ای را دوست نداشتم .حتی اگر خیلی خاطره خوبی بوده باشه دلم از دوباره فکر کردن بهش م یگیره اگر بد باشه هم که هیچی! 

اما مرور خاطره هایی که نمی دونم خوین یا بد .......! 


داشتم فکر می کردم چند سال بینمون فاصله افتاد که تو این شدی و من این !  


 دیروز وقتی داشتم خونه مادر بزرگمو مرتب می کردم وقتی کارم تموم شد برام کلی دعا کرد .تو دلم اما گفتم  چه فایده ! دعاهات انگار اثری واسم ناره ! انگار اونقد بد شدم که دیگه هیچ دعایی برام اثری نداشته باشه !
 

اینجا دلتنگیمو  خودمو می نویسم ! پس تویی که میشناسیم و فکر می کنی که اینی که  

 می نویسه با اونی که می شناسی زمین تا ستاره ها فرقشه ! خیلی تعجب نکن ! این حال این روزای منه ! دلتو برام نسوزه ! از دلسوزیت خوشم نمیاد !


 

اساسا فکر می کنم آدمها حق دارن هر جوری که دلشون می خواد باشن این به ما ربطی نداره که هر کی چه راهی رو انتخاب می کنه ! ولی امروز برای بار دوم یکی رفت رو اعصابم ! یکی که هر جور بودنش عذاب دیگران بود .اینو از نگاه ها می شد فهمید ! گاهی آدم باید ملاحظه کنه فکر کنم بد نیست !


 

خالی ام ........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد