روز سوم

دو سه روزیه یه کم آدم تر شدم ! این یعنی درس می خونم !:) 

شب که می شه حس تنهایی بدی میاد سراغم ! انگار روزا به خاطر شلوغی حواسم به هیچی نیست اما شب انگار همه چیز که اروم می شه من تنهایی رو بیشتر می بینم ! انگار یه گوشه وایساده تا وقتی اوضاع آروم شد از جاش بیاد بیرونو آروم تو گوشم بگه که هست ....  

این روزا از صبح که پا می شم تا شب توی اتاق دربسته نشستم ! گاهی یادم میره باید پامو یه تکونی بدم ! از دردش یادش میفتم !  

از کتابای کنکور بدم میومد.اما تازگیا هر چی رو یاد می گیرم و می تونم تستاشو بزنم دوست دارم . 

همش فکر می کنم اگه ۲ سال ارشد هم بخواد مثل  ۴ سال کارشناسی بی خود باشه چی ! یعنی از الآن به همه اینا فکر می کنم .! 


 

امروز اینو خوندم دوسش داشتم :  

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
...آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری

 

واقعا واسه خوشبختیت دعا می کنی !؟ 

من که هیچ وقت نفرینت نکردم .اما نتونستم ببخشمت .مامانم می گه چطور وقتی کسی رو نتونستی ببخشی می خوای به کس دیگه فکر کنی .بنده خدا نمی دونه کی رو ! سعی کردم منحرفش کنم .فکر کنم قبول کرد.اما حرفش از ذهن من بیرون نرفت .... اما هنوزم نمی تونم ببخشم!  

 

گاهی فکر می کنم شاید باید با کسی مثل مامانم صمیمی تر بودم اما همیشه مامانم یک مادر بود یعنی یه همچین فاصله زیادی رو بینمون دیدم .فاصله ای که با دروغای من بیشتر و بیشتر شد ... 

خدایا  

وقتش نیست؟

نظرات 1 + ارسال نظر
بامداد یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ

خوبه...آدما تجربه های مشترک زیادی دارن...خوب بودن یا نبودنش چندان مهم نیست،مهم اینه که مال آدماست!خوب می خواستیم آدم نشیم،ها!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد