روز پنجم .

اشک هایم را نخواهی دید !

قول داده ام !

به خودم!

به دلم !

به  خدای خودم !

فقط بگذار و بگذر

دلش را داشته باش

یا تمامش کن یا من این کار را خواهم کرد ......

 


آن شب را تو نبودی  

تو یادت نیست

آن شب بارانی ولیعصر را

آسمان بارانی نبود

چشمان من بود که می بارید بی آنکه تو بدانی

تویی که باید می بودی ؛ نبودی

تویی که سر انگشتانت اشکهایم را پاک می کرد؛ نبودی

من سرم را پایین انداختم

و اشکهایم را فقط زمین خدا دید ....

و تویی که هیچ وقت نفهمیدی

آن اشکها را مسبب تو بودی

دلم بی طاقت شده

اما دیگر اشکی نیست

دلی نیست

هیچ چیز نیست

همه چیز تنها 6 حرف است

ت ن ه ا ی ی

تو بخش نکن من می کشم

تک تک حروفش را می کشم

تک تک درد هایش نصیب من

تو بخند ! 


می شمارم ...... هر لحظه نبودنت را ...... وقتی تمام شد ......دیگر تمامی !!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد