-
روز .....
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 23:30
-
روز هفتم
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 23:51
قصه ی جدیدی که می نویسم را دوست دارم .شخصیت هایش را می پسندم .حس خوبی است ! سرم را گرم کرده ! تمام مدت به اتفاق هایش فکر می کنم و چطور نوشتنش ! چیز خوبی از آب در میاید !(امیدوارم ) برایم عید با وقت های دیگر فرقی ندارد جز اینکه از تعطیلی و خانه ماندنش بیزارم ! خوبی امسال این است که از دو سه روز دیگر باید سرکار باشم و...
-
روز ششم
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 18:26
خودم را بسته ام یه تخت دارم ترکت می کنم ! دارم ترک می دهم بند بند وجودم را از فکرت ! دارم سعی می کنم نباشی ! هر چند در تک تک لحظه هایم جاری شده ای ! باید روح و جسمم را ترک دهم ! ترک عشق به تو از ترک تمام دنیا سخت تر است ! تاب می آورم ؟
-
روز پنجم .
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 19:54
اشک هایم را نخواهی دید ! قول داده ام ! به خودم! به دلم ! به خدای خودم ! فقط بگذار و بگذر دلش را داشته باش یا تمامش کن یا من این کار را خواهم کرد ...... آن شب را تو نبودی تو یادت نیست آن شب بارانی ولیعصر را آسمان بارانی نبود چشمان من بود که می بارید بی آنکه تو بدانی تویی که باید می بودی ؛ نبودی تویی که سر انگشتانت...
-
روز چهارم
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 22:55
تموم شد ! کنکور! تا نتایج بیاد اگه بذارن می شه نفس کشید .... اتاقم رو به نابه هنجار ترین شکل ممکن تغییر دکوراسیون دادم .یعنی الآن تختم وسط اتاقه ! ما بقی رو هم توضیح ندم بهتره ولی من دارم صفا می کنم و این مهمه ! اساسا خوبه که هیچ کس اعتراضی به این روش های مختلف چیدمان اتاق من نمی کنه ! هر چند اعتراض هم کنه یه جمله می...
-
جسته گریخته هایی از یک روز !
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 22:10
هیچوقت مرور هیچ خاطره ای را دوست نداشتم .حتی اگر خیلی خاطره خوبی بوده باشه دلم از دوباره فکر کردن بهش م یگیره اگر بد باشه هم که هیچی! اما مرور خاطره هایی که نمی دونم خوین یا بد .......! داشتم فکر می کردم چند سال بینمون فاصله افتاد که تو این شدی و من این ! دیروز وقتی داشتم خونه مادر بزرگمو مرتب می کردم وقتی کارم تموم...
-
آخرت !
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 17:54
طبق تحقیقات من دو نوع نا مشروع وجود داره ! 1.یکی اونی که واقعا نامشروعه خدا و بنده خدا هم خیلی منطقی می پذیره که نامشروعه قضیه ! 2.یکی اون چیزایی که نامشروع نیست و آخوندای محترم بهش می گن نامشروع مثال : یک که مثال نمی خواد تابلو است . اما مثال 2 : یارو به زنش خیانت کرده بعد زنه یه بوآیی برده.رفته گوشی شوهر محترمو چک...
-
روز سوم
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 23:39
دو سه روزیه یه کم آدم تر شدم ! این یعنی درس می خونم !:) شب که می شه حس تنهایی بدی میاد سراغم ! انگار روزا به خاطر شلوغی حواسم به هیچی نیست اما شب انگار همه چیز که اروم می شه من تنهایی رو بیشتر می بینم ! انگار یه گوشه وایساده تا وقتی اوضاع آروم شد از جاش بیاد بیرونو آروم تو گوشم بگه که هست .... این روزا از صبح که پا می...
-
روز دوم
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 21:16
دو سه روزی است که روزهای خوبی نیست! حوصله هیچ کاری را ندارم . هزاران کار نکرده وعقب افتاده روی سرم آوار شده ! بد تر از همه اینکه امروز هر چی خوانده بودم به باد فنا رفت یعنی حتی یک تست درست توی کارنا مه امروزم نبود و این یعنی افتضاح ! بعضی وقتها فکر می کنم توقعم از خودم زیاد است و بعضی وقتها هم فکر می کنم اصلا اینطوری...
-
بگذار فکر کنم این روز در عمرم محاسبه نشده. عدد ندهم ...
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 00:21
مثل قبل تر ها روی تختم دراز کشیده بودم و نه خوابم می برد نه دوست داشتم بیدار باشم. مثل بچه ها توی شکم مادرشان خوابیده بودم.هر وقت عصبی باشم همین شکلی ام دلم می خواست تمام فکرهای لعنتی رسوب کرده ذهنم را می انداختم بیرون. تمام بدنم می لرزید . همه چیز جلوی چشمهایم رژه می رفت . بی طاقت شده بودم. مثل همیشه ..... . . . امشب...
-
ادامه روز اول
جمعه 19 آذرماه سال 1389 22:52
مادر و پدر من آدمهای خوبی هستند ! از وقتی چشم باز کردم یادم هست که مشکلات آدمهای مختلف را شنیدم و پدر و مادرم را دیدم که در رفع مشکلات تلاش می کنند. دیدن آدمهای مختلف با مشکلات زیاد و رنگارنگ به آدم چشم باز می دهد ترس می دهد و امید ! به آدم چشم باز می دهد که بی گدار به هیچ آبی نزند ! ترس می دهد که از انتخاب اشتباه از...
-
روز اول
جمعه 19 آذرماه سال 1389 21:12
می خواهم حال و هوای اینجا را عوض کنم قدری ! دلم می خواد یه چیزی بکنمش تو مایه های خاطرات روزانه ! هر روزمو بنویسم واسه اینکه وقتی یه روزایی برگشتم قبلا رو یادم بیاد چیزی پاک نشه ! تقریبا دارم به خودم قول می دم :)
-
تنها ماندم ......تنها رفتی ....
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 22:19
هزار بار اسمت را می نویسم و خط می زنم مثل روزهای بیمارستان که دلم می رفت که دستم می رفت مثل اس ام اس های نصفه نیمه ام مثل حرف های نا تمام مثل تمام آنها که نشنیدی مثل حرف حرف ت ن ه ا ی ی مثل آوازی که می خوانم با ما بودی ....بی ما رفتی .... تنها ماندم .....تنها رفتی به حرف های ۲ نفر فکر می کنم بعد می بینم هیچ وقت هیچ کس...
-
بهانه ای برای شروع ....
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 19:10
گاهی باید درد را نوشت ٬باید بارها و بارها نوشت٬ هزار بار نوشت ٬ خواند٬مرور کرد٬ درد را گاهی نباید از یاد برد ٬ برای اینکه دیگر درد را تکرار نکنی ٬ دیگر کاری نکنی که دردت بگیرد٬ برای اینکه دوباره ٬ باز و باز ٬ دردت نگیرد .... روزهای پیش بود به تو فکر می کردم ٬ به خودم ٬ به فاصله میانمان ٬ به قبل تر ها ٬ به روزهایی که...