قصه ی جدیدی که می نویسم را دوست دارم .شخصیت هایش را می پسندم .حس خوبی است !
سرم را گرم کرده ! تمام مدت به اتفاق هایش فکر می کنم و چطور نوشتنش ! چیز خوبی از آب در میاید !(امیدوارم )
برایم عید با وقت های دیگر فرقی ندارد جز اینکه از تعطیلی و خانه ماندنش بیزارم !
خوبی امسال این است که از دو سه روز دیگر باید سرکار باشم و عید خیلی برایم تعطیل نیست !
تمام امروز را فکر کرده ام به یک صجنه ی داستانم . کاش الآن رسیده بودم آنجای قصه که کلی برایش نقشه چیده ام !
تازگی ها دلم برای کسی تنگ نمی شود . حس می کنم بی حس شده ام به هر احساسی ! مخصوصا احساس دوست داشتن ! حتی قصه ام رنگ نفرت دارد! و من فقط این نفرت را دوست دارم .انگار رهایم می کند . انگار وقتی کسی را دوست ندارم آزادم !
یادت هست .گفته بودم دارم ترکت می کنم ؟ می خواهم این کار را زود تر تمام کنم . میخواهم این ترک کردنت تمام بشود برود پی کارش آنوقت برای خودم راهم را بگیرم بروم به نا کجا آباد .به جایی که تو نیستی . هیچ کس نیست
اما از یک چیز می ترسم
راستش را بخواهی
هر کجا بروم که نباشی ......... خیالت را چه کنم ؟همه جا هست !؟
از قرار معلوم قصه نفرت انگیزی میشه نه!؟شایدم نمیشه،نمیدونم!ولی قصه خوب نیست نفرت انگیز باشه،اونوقت هیچکس دوست نداره بخونش،بخصوص خود آدم،حتی اگه نوشته باشش!البته شاید هم با همین قصد نوشته شده باشه،ولی خوب اونوقت هم که دیگه قصه نیست،نفرین نامه ست!
راستی منا این چه سانسور بازی ایه اینجا!؟نظر شما پس از تایید درج خواهد شد،نمی دونم چرا یه حس بدی به آدم دست میده،انگار بری خونه دوستت دم در بازدید بدنیت کنن:)!یا یه چیزی تو این مایه ها دیگه...بعدم این عددای این پایین که باید آدم بزنه،انگار رفته تو سایت بانکی چیزی پول حواله کنه،آخ اینو گفتم یادم اومد برم حسابمو چک کنم!
سلام . مرسی از اینن همه نظر:) من نمی دونم چه طوری بر دارم اینو که نظرات نیاز به تایید نداشته باشه از طرفی یه چند تا از دوستام نظر می دن که دوست ندارم در ملا عام نظرشو باشه ! حالا می گردم پیدا می کنم ایشالا همیشه حسابتون پر باشه خیلی ناراحته این رمزه نشین :دی
این موزیک روی وبلاگتم عوض کنی بدک نیست ها،پیر شدیم با این موزیکه!
اون دوست ندارم نبود دوست ندارن بود آهنک رو هم یه تلاشی می کنم اما قول نمی دم
ما مخلصیم
خیلی تبریک میگم عزیزم
؛امشب ز غمت میان خون خواهم خفت...
.................وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست...
......................تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت؛
مرحبا