ادامه روز اول

مادر و پدر من آدمهای خوبی هستند !  

از وقتی چشم باز کردم یادم هست که مشکلات آدمهای مختلف را شنیدم و پدر و مادرم را دیدم که در رفع مشکلات تلاش می کنند. 

دیدن آدمهای مختلف با مشکلات زیاد و رنگارنگ به آدم چشم باز می دهد ترس می دهد و امید ! 

به آدم چشم باز می دهد که بی گدار به هیچ آبی نزند ! 

ترس می دهد که از انتخاب اشتباه از تصمیمی کوچک که زندگی را خراب می کند بترسد و حواسش راجمع کند 

و امید می دهد 

که به آدم می فهماند همیشه آدمهایی که می خندند از ته دل نمی خندند! امید می دهد که مشکلات تو برابر مشکلات بزرگ همه آدمهای اطرافت شکلات است نه مشکلات ! 

اینکه قبولی کنکور  افتادن یک درس ۳ واحدی  ندانستن انتخاب بین چند دانشگاه مشکل نیست ! بخشی از انتخاب های زندگی است  . 

به واسطه همه آدم هایی که می آمدند و می رفتند مادرم شروع به تحصیل مجدد کرد بعد از ۱۷ سال رشته روانشناسی را انتخاب کرد و شروع به خواندن کرد  . 

و حالا بعد از ۶ سال برای خودش مشاوری شده ! 

ما به خاطر تمام آمد و شد ها و شنیدن ها یاد گرفتیم که سر پوش مشکلات آدم های به ظاهر خوشبخت باشیم .یاد گرفتیم دیدیم که آدمهای بسیار به ظاهر موفق تر مشکلات بس عمیق تری دارند. 

فهمیدیم که بچه ها واقعا به پدر و مادر نیاز دارند.هم زمان به هر دو وگرنه یک جایی توی زندگی اشان کم می آورند.جا می زنند. 

اینکه یک زن و مرد هر دو به پناه و دلگرمی و پشت گرمی هم نیاز دارند و بار هیچ زندگی تنها به مقصد نمیرسد.چرخ زندگی نمی چرخد . 

هر چقدر هم که بدوی  

هر چقدر هم که به ظاهر همه چیز عالی باشد یک چیزی یک جاهایی عجیب کم است .  

یاد گرفتیم که آدمها نیاز دارند که حرف بزنند .کوچکترین و مسخره ترین چیزها برای بعضی ها معضلی است بزرگ . ما حق ریشخند کردن هیچ معضلی را نداریم . 

فهمیدیم و دیدیم حوادث روزنامه ها دروغ و خیال نیستند .گاهی یک دعوای چند ساله ریشه در سوء تفاهم  لجبازی و غروری کوچک دارد. که با یک ببخشید می توانست تمام شود و نشد . 

اما گاهی همه چیز بر عکس است ! اما کمند دعواهای بزرگ که ریشه های کوچک ندارند. 

همه اینها را نگفتم که بگویم چه چیزهایی بلدم ! 

خواستم  بگویم مرور گه گاه اشکالات دیگران درس خوبی است .  

مهمترین جنبه اش امیدوار شدن است. 

من خودم را نسبت به آدمی که همسر بیمار دارد .که مدام اذیتش می کند نسبت به زنی که بعد از بیست و اندی سال می فهمد همسرش معشوقه ای دیگر زیر سر دارد  نسبت به زن و شوهر جوانی که بعد ازیک زندگی خیلی کوتاه می خواهند همه چیز را تمام کنند بروند پی زندگی اشان به خاطر اختلافاتی که میشد انقدر بزرگ نشود نسبت به زنی که بین زمین و آسمان است و راهی نمی یابد برای نجات خودش و فرزندانش و این بین هنوز دلش می سوزد.... می توانم خیلی امیدوار تر باشم  می توانم فکر کنم که خداوند به اندازه تمام بزرگی اش دوستم داشته و بفهمم که هیچ کدام از بنده هایش را هیچ کجا! هیچ وقت تنها نگذاشته . 

و من عاشق چنین خدای بزرگی هستم ......

روز اول

می خواهم حال و هوای اینجا را عوض کنم قدری ! 

دلم می خواد یه چیزی بکنمش تو مایه های خاطرات روزانه ! هر روزمو بنویسم واسه اینکه وقتی یه روزایی برگشتم قبلا رو یادم بیاد  

چیزی پاک نشه ! 

تقریبا دارم به خودم قول می دم :)

تنها ماندم ......تنها رفتی ....

هزار بار اسمت را می نویسم و خط می زنم  

مثل روزهای بیمارستان 

که دلم می رفت  

که دستم می رفت  

مثل اس ام اس های نصفه نیمه ام  

مثل حرف های نا تمام  

مثل تمام آنها که نشنیدی  

مثل حرف حرف ت ن ه ا ی ی  

مثل آوازی که می خوانم  

با ما بودی ....بی ما رفتی .... تنها ماندم .....تنها رفتی


 

به حرف های ۲ نفر فکر می کنم  

بعد می بینم  

هیچ وقت هیچ کس آنقدر که او ترا دوست دارد مرا دوست نداشت  

حتی آن قدر که من اورا دوست داشتم  

او مرا دوست نداشت  

اعتراف تلخی است  

اعتراف به تنهایی .......

بهانه ای برای شروع ....

گاهی باید درد را نوشت ٬باید بارها و بارها نوشت٬ هزار بار نوشت ٬ خواند٬مرور کرد٬ درد را گاهی نباید از یاد برد ٬ برای اینکه دیگر درد را تکرار نکنی ٬ دیگر کاری نکنی که دردت بگیرد٬  

برای اینکه دوباره ٬ باز و باز ٬ دردت نگیرد .... 

 


 

روزهای پیش بود به تو فکر می کردم ٬ به خودم ٬ به فاصله میانمان ٬ به قبل تر ها ٬ به روزهایی که میان من و تو هیچ چیز نبود ٬ حتی این رگ گردن هم نبود . 

یک دل بود ٬ یک تو ٬ میان آن دل نشسته بودی ٬ هروقت هوایت را می کردم ٬ سر به دلم می زدم ٬ حسابی حرف می زدیم ٬ می خندیدیم و گریه می کردیم و بعد همه چیز آرام میشد . 

روزهای پیش به تو فکر می کردم  

به اینکه کجا گذاشتی و رفتی ٬ یک روز چشمهایم را که باز کردم دیدم دیگر نیستی ! دیگر سر جایت ننشسته بودی ٬ یک هو خانه دلم را خالی کردی و رفتی ٬ بی خداحافظی فقط رفتی .... 

آن روزها اینجور فکر می کردم ٬ فکر می کردم از دل تو هم رفتم که رفتم چون تو هم رفتی ٬ فکر می کردم خانه دلم را خالی کردی و رفتی  

بی هیچ رد پایی  

بی هیچ نشانی .... 

 این روزها به خودم بر می گردم  

میبینم تو نرفتی  

تو ایستادی و من نماندم  

تو در زدی و من در را بستم  

صاحب خانه دلم را بیرون کردم  ٬ به گمان یافتن صاحب خانه ای دیگر  

و چه بد گمان بردم .... 

این روزها در خانه  را باز کرده ام ٬ آب و جارو کرده ام ٬ حیاط را گلاب پاشی کردم   

بیا و منت بگذار بر چشمهای خسته ام که مدت هاست چشم به راه است ... 

برگرد به خانه ات  

خدای خوب من  

بگذار باز هم بنده ات باشم